سایت رسمی کیوان ساکت

اندر حكايت نوشته ي محمد موسوي (ماهور)در باره ي استاد محمد رضا لطفي

چهارشنبه 10 مهر 1398

در فصل نامه ي ماهور شماره ي ٦٠ امسال (١٣٩٢) اقاي موسوي صاحب امتياز و مدير موسسه ي ماهور در باره ي اقاي محمد رضا لطفي مطالبي نگاشته اند كه موجب حيرت است.
با خود مي گويم ما چگونه مي انديشيم،  هنر مندان ما در باره ي مردم و جامعه و هنر چه فكر ميكنند كه اينگونه به سراشيب انحطاط فرو رفته اند،كه گام اغازين ان از خود ستايي شروع مي شود؟ ما را چه شده است؟ ما را چه مي شود؟ چنان خشكسالي شد اندر دمشق  حكايت امروز روز ماست .هرگز در طي اين سالها اين چنين به سراشيب انحطاط وكژ انديشي سقوط نكرده بوديم كه امروز. هنر انسان از انديشه و احساس وي بر مي خيزد.آندم كه انسان چنين غرق خودستايي گردد انديشه اش ايستا خواهد شد و پر واضح است احساسي كه از اين انديشه برخواهد خواست راهي به جز رفتن به زوال و تباهي نخواهد داشت.دريغ و درد كه خود هنرمند اين زوال را ديرتر از همگان در خواهد يافت.
ياد اين شعر شاملو مي افتم
گر بدين سان زيست بايدپست
من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را  نيا ويزم  به رسوايي، بر بلند كاج  ِ خشك كوچه ي بن بست
گر بدين سان زيست پاك
من چه نا پاكم اگر ننشانم از ايمان خود چون كوه يادگاري جاودانه بر تراز بي بقاي خاك

نظرات کاربران پیرامون این مطلب

انصراف از پاسخ به کاربر